#اتاق_فکر 📚
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟
کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد
ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی...
باید این بالا بالا ها بنشینی..!
+ این حکایت خرگوش؛ حکایت ملت ماست! دویدن تا آخر عمر بخاطر یک لقمه نان!
- ۰ نظر
- ۱۸ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۴
- ۴۳۵ نمایش